کد مطلب:231153 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:269

روایت اباصلت، و آمدن امام جواد
در روایت دیگر می خوانیم: امام رضا «ع» به اباصلت فرمود: فردا من بر این فاجر (فاسق یعنی مأمون) وارد می شوم، اگر با سر برهنه بیرون آمدم با من سخن بگو كه جواب سخنت را می دهم، و اگر با سر پوشیده بیرون آمدم با من سخن مگو.

اباصلت می گوید: فردای آن روز شد، امام لباس بیرونی خود را پوشید و در محراب عبادتش نشست و در انتظار بود كه ناگهان غلام مأمون آمد و به امام گفت: «امیرمؤمنان شما را خواسته هم اكنون خواسته ی او را اجابت كن».

امام عبا و كفش خود را پوشید و برخاست و به خانه ی مأمون روانه گردید و من پشت سرش رفتم، تا این كه امام نزد مأمون رسید، دیدم مقداری انگور و میوه های دیگر در جلو مأمون است، و در دست مأمون خوشه ی انگوری بود، كه قسمتی از آن خورده بود و قسمتی از آن باقی مانده بود، وقتی كه مأمون حضرت رضا (ع) را دید، برخاست و با احترام خاصی با حضرت معانقه كرد و بین آن دو چشم آن حضرت را بوسید. و كنارش نشانید، و سپس همان خوشه را كه در دستش بود به آن حضرت داد و گفت: «ای پسر رسول خدا، انگوری بهتر از این انگور ندیده ام بفرمائید بخورید».

امام: چه بسا انگوری كه در بهشت است بهتر از این است.

مأمون: از این انگور بخور.

امام: مرا از خوردن آن معاف دار.

مأمون: حتما باید بخوری، مبادا از این كه نمی خوری می خواهی ما را به چیزی متهم كنی، با آن همه اخلاصی كه از من می بینی! مأمون آن خوشه را از حضرت

در چنین وضع ناگواری كه هستم با مرگ انجام می شود، هم اكنون در مرگ من شتاب كن» (منتخب التواریخ ص 581 (.



[ صفحه 123]



گرفته چند دانه ی آن را (كه می شناخت مسموم نشده) خورد و بار دیگر آن خوشه را به امام داد و مبالغه كرد كه بخور.

امام (ع) سه دانه از آن انگور را خورد، پس از چند لحظه حالش دگرگون گردید و بقیه ی آن خوشه را به زمین افكنده و هماندم برخاست كه برود، مأمون گفت: كجا می روی؟

امام فرمود:

الی حیث و جهتنی: «به همان جا كه مرا فرستادی».

امام در حالی كه سرش را پوشانده بود (عبا بر سر افكنده بود) بیرون آمد، من طبق سفارش قبل امام، با او سخن نگفتم تا وارد خانه اش شد و فرمود: در را ببند، در بسته شد، سپس به بستر خود خوابید، و من در حیاط خانه، غمگین و ناراحت ایستاده بودم، ناگهان جوان خوش سیما و پیچیده موئی را دیدم كه بسیار به امام رضا (ع) شباهت داشت، به طرف او شتافتم و گفت: در بسته بود از كجا وارد شدی؟

فرمود: همان خدائی كه در این وقت از مدینه مرا به این جا آورد، او مرا از در بسته وارد این خانه كرد.

گفتم: تو كیستی؟

فرمود:

انا حجة الله علیك یا اباصلت...

: «ای اباصلت من حجت خدا بر تو هستم، من محمد بن علی هستم».

سپس به طرف پدرش رهسپار شد و داخل حجره گردید و به من فرمود: تو نیز وارد خانه شو.

وقتی كه امام رضا (ع) او را دید، از جای جست و دست بر گردن جوانش انداخت و او را در آغوش خود چسبانید، و بین دو چشمش را بوسید و او را در بستر خود وارد كرد.



[ صفحه 124]



امام جواد (ع) خود را به روی پدر افكند و پدر را می بوسید، در این حال امام رضا (ع) راز و اسراری با او گفت كه من نفهمیدم... و در این حال امام هشتم (ع) در آغوش پسر از دنیا رفت.

اباصلت می گوید: امام جواد (ع) به من فرمود «برخیز و به اندرون این خزانه بر و تخت و آب بیاور».

گفتم: تخت و آب در آن جا نیست، فرمود: آنچه را گفتم انجام بده. به خزانه رفتم و در آن جا تخت و آب دیدم و آوردم و آماده شدم كه جنازه ی حضرت رضا (ع) را غسل دهیم.

امام جواد (ع) به من فرمود: تو از این جا دور شو، كسانی هستند كه مرا كمك كنند، آن حضرت را غسل داد و سپس به من فرمود: برو به این خزانه، كفن و حنوط بیاور، رفتم و سبدی دیدم كه كفن و حنوط در آن بود، آن را به حضور امام آوردم، آن حضرت با آن حنوط و كفن، جنازه ی امام را حنوط كرده و كفن نمود سپس بر آن نماز خواند، سپس فرمود: تابوت بیاور، گفتم آن را نزد نجار برای اصلاح ببرم و بعد بیاورم.

فرمود: در خزانه تابوت هست آن را بیاور، رفتم تابوتی را كه هرگز آن را ندیده بودم دیدم و آوردم و امام جواد (ع) جنازه را در میان آن تابوت نهاد...

در این هنگام مأمون و غلامانش وارد شدند و گریه می كردند و اظهار تأسف می نمودند... [1] .



بروز گار چو عمر پدر بسر آید

خوش است گر پسری بر سر پدر آید



ولی چسان گذرد در زمانه بر پدری

كه روز مرگ پسر بر سر پدر آید





[ صفحه 125]





كنم چو یاد حسین، وقت مرگ اكبر او

هزار ناله ی جانسوزم از جگر آید



در این جا به این نكته توجه كنید: امام رضا (ع) هنگام وداع با بستگان خود در مدینه به آنها فرمود: «اكنون برای من گریه كنید، من دیگر از این سفر باز نمی گردم».

ولی امام حسین (ع) به بانوان حرم فرمود:

اسكتن فان البكاء امامكن.

: «آرام باشید و گریه در پیشاپیش شما (در آینده) است».

و به سكینه (س) فرمود: «تا جان در بدن دارم قلبم را با گریه ات مسوزان، وقتی كشته شدم تو بر هر كس نزدیكتر به من می باشی كه كنار پیكرم بیائی و گریه كنی، ای برگزیده ی بانوان».

علت این سفارش امام حسین (ع) این بود كه می دانست بعد از شهادتش مصائب جانگداز بسیاری در پیش است، آنها اشكهای خود را برای آن مصائب ذخیره كنند كه ناگزیر به آن هستند. [2] .

دفن شبانه و غریبانه

مأمون یك شبانه روز مرگ آن حضرت را پنهان كرد، سپس به نزد محمد بن جعفر (عموی آن حضرت) و گروهی از خاندان ابوطالب كه در خراسان بودند فرستاد، چون حاضر شدند، خبر وفات آن حضرت را به آنها داد و (برحسب ظاهر) گریه كرد و بی تابی از خود نشان می داد، و جنازه ی آن حضرت را سالم به آنها نشان داد... [3] .

وقتی كه صبح بعد شد مردم اجتماع كردند و فریادها و صدای گریه هایشان



[ صفحه 126]



بلند بود، به همدیگر می گفتند، آن حضرت به حیله ی مأمون كشته شده است، مأمون احساس خطر كرد و به محمد بن جعفر (عموی حضرت رضا) گفت: برو به مردم بگو، جنازه ی حضرت رضا (ع) امروز خارج و تشییع نمی شود، محمد بن جعفر پیام مأمون را به مردم رسانید، مردم پراكنده شدند، و آن حضرت شبانه بدون تشییع مردم، غریبانه به خاك سپرده شد.

مأمون دستور داد در یك طرف قبر پدرش قبر كندند، سپس به حاضران گفت:

صاحب این جنازه به من خبر داد قبری را كه برای او حفر می كنند، آب و ماهی در آن ظاهر می شود، اكنون قبر را بیشتر حفر كنید، وقتی كه بیشتر كندند، آب و ماهی ظاهر شد و در زمین فرو رفت، و امام در آن جا به خاك سپرده شد. [4] .



غرقه ی لجه ی غم شد دل خلق دو سرا

چون كه از زهر ستم سوخت ز سر تا به سرا



میوه ی باغ نبوت چه ز انگور چشید

ریخت برگ و بر آن شاخ گل روح افزا



با دل و با جگرش دانه ی انگور چه كرد

خرمنی سوخت زیك خوشه ی بی قدر و بها



او غریبانه در آن منزل غربت جان داد

منهدم شد زغمش دائره ی ارض و سماء



زان جنایت كه زمأمون شده با شاه رضا

پر غمین شد حجر و كعبه وار كان و صفا


[1] اقتباس از عيون اخبار الرضا ج 2 ص 244 - 243.

[2] كبريت الاحمر ص 182.

[3] ترجمه ي ارشاد مفيد ج 2 ص 262.

[4] انوار البهيه ص 257 - 255.